قصه ها عوض می شوند6-ملکه برفی

کتاب قصه ها عوض می شوند6-ملکه برفی : باور نمی کنید؟ اما حقیقت دارد. درواقع همه‌ی حقیقت همین است؛ من دروغ نمی‌گویم. وقتی ما از ناپرویل به اسمیت ویل اسباب‌کشی کردیم، من و برادر کوچک‌ترم، جونا، فهمیدیم که وقتی به آینه‌ی توی زیرزمین خانه‌ی جدیدمان، سه بار ضربه بزنیم، ما را به سرزمین قصه‌ها می‌برد. اولش آینه کمی هیس‌هیس می‌کند و بعد، نور بنفشی از آن به بیرون می‌تابد! بعد هم می‌چرخد و آخر سر ما را قورت می‌دهد و به سرزمین قصه‌ها می‌برد. تا الان ما به داستان سفیدبرفی، سیندرلا، پری دریایی، زیبای خفته و راپونزل سفر کرده‌ایم. حتی یک بار رابین هم با ما آمد؛ اما خب این حساب نیست، چون اصلاً چیزی یادش نمی‌آید. او طلسم شده و خوابش برده بود. فرانکی صدایم می‌کند و من را از فکر و خیالی بیرون می آورد و...