شاهزاده ای از زمین

کتاب شاهزاده ای از زمین : بخشی از کتاب: ? نیازی نیست نابغه باشید تا بفهمید چه اتفاقی افتاده است. کار جکسون به مذاق اعضای کلیسا خوش نیامده بود، حرف‌های من هم همینطور. پس تصمیم‌گرفتند که مطمئن شوند هیچ‌وقت مجبور نیستند نیمکت‌هایشان را با یک ربات قسمت کنند. آنها غریبه یا تبهکاران مست نبودند؛ مخاطبانم بودند، اعضای کلیسای من. تمام چیزی که به ذهنم رسید، این بود: اگر بعد از این همه سخت کوشی‌هایم رفتار آنها این‌طور است. پس باید درباره‌ای من چه گفت؟ منی که مثلا به آنها معنویت و رهنمون‌های اخلاقی می‌دادم. کنار جکسون زانو زدم. خدایا، چه وضعی بود! نزدیک‌تر که آمدم، فرورفتگی و سوراخ‌های بیشتری در بدنش دیدم. معلوم بود که حداقل یکی از مهاجمان چیزی شبیه چکش یا یخ‌شکن داشته و فقط کوبیده و کوبیده و کوبیده. یکی دیگرشان اره‌ای داشته که می‌توانسته فلز را ببرد و باقی‌شان چیز‌های دیگر و...