مامور Z1 با جنگجوی نقاب دار روبرو می شود

کتاب مامور Z1 با جنگجوی نقاب دار روبرو می شود : بخشی از کتاب: ?درست وقتی توی رختخواب دراز کشیدم، متوجه شدم که یک چیزی اذیتم می‌کند. اول فکر کردم سنگ‌ریزه است، یا تکه‌های نان خشک. هر جور آت و آشغالی زیر این لحاف پیدا می‌شود. دلیلی نداشت که خودم را به زحمت بیندازم و بلند شوم و ملافه را بتکانم. سعی کردم با لگد کنارشان بزنم و گوشی را به گوشم بگذارم و موزیک گوش بدهم و چرت بزنم. و آن وقت بود که تکان خوردند، دور قوز کم، روی پایم و بین انگشت‌هایم می‌لولیدند. گوشی‌ها را از گوشم در آوردم و پایم را عقب کشیدم و لحاف را کنار زدم. حداقل صد تا کرم توی تختم بودند، گلی و صورتی و جنبان. پنجره را باز کردم و توی هوای سرد نفس عمیقی کشیدم تا جلوی بالا آوردنم رابگیرم وقتی شکمم آرام گرفت، راه افتادم و رفتم پاگرد و بعد از پله‌ها پایین رفتم. مامان جلوی تلویزیون نشسته بود. لباس خواب سبز فسفری‌اش را پوشیده بود و بیگودی به سرش بسته بود. شبیه یکی از ساکنان سیاره‌ی اپسیلون شده بود و...