کتاب زار : بخشی از کتاب: اسم عجیبی داشت خواهر زن پسر دایی مامان که نه میشد صدایش کرد، نه میشد نوشتش، سخت بود اسمش. من توی مدرسه چند بار اسمش را گفتم، یعنی سعی کردم بگویم، زبانم نمیچرخید، گیر میکردم، مثل وقتی که میخواستم بگویم کشتم شپش شپشکش شپشپا را، میافتادم به تتهپته. بچهها میخندیدند، اما مسخرهام نمیکردند، خودشان هم سختشان بود، کسی معنیاش را نمیدانست، کسی بلد نبود بنویسدش، حتی از اسم من هم سختتر بود، دستآخر گمانم ساره گفته بود شاید اسمش یک چیز دیگر است، مثلا فروهر، با فتحه روی حرف اول و دوم، یا چه میدانم فرح و من گفته بودم نه. شنیده بودم که چیز دیگری صدایش میکردند، میدانستم اینها نیست، ولی جرات هم نداشتم از مامان بپرسم، بیحوصله بود، علاقهای به این مهمان پرسروصدا و غریب نداشت و وقتی گفتند شب یلدا دارد میآید خانه ما توی آشپزخانه غر زده بود که چرا نمیرود یک جهنمدره دیگر و...
0 نظر